با تجربه چندین ساله کار در Y Combinator، (یک شرکت شتابدهنده استارتاپها) اطلاعات زیادی را در مورد معیارهای موفقیت استارتاپها دریافت کردیم. در تابستان 2005 روی 8 استارتاپ کار کردیم که در حال حاضر 4 مورد از آنها به موفقیت رسیدهاند. Reddit، Infogami و Loopt که شرکتهای زیادی خواهان مالکیت آن هستند (مورد دیگر نیز خریداری شده است).
بنابراین نیمی از استارتاپهایی که در تابستان آن سال روی آنها کار میکردیم، حداقل با معیارهای خود ثروتمند به حساب میآیند.
حتی بنیانگذارانی که استارتاپهای آنها شکست میخورد نیز به نظر نمیآید که روزگار بدی داشته باشند. شاید بدترین تجربه شکست در آن سال را مربوط به Kiko دانست که بنیانگذاران آن یک سال تمام روی پلتفرم خود کار میکردند، تا اینکه توسط Google Calendar شکست خوردند. اما آنها در نهایت نرم افزار خود را به قیمت 250,000 دلار در eBay فروختند و بنظر خوشحال میآمدند. پس از آن نیز بلافاصله شروع به راهاندازی استارتاپ هیجان انگیز Justin.TV کردند.
در واقع هیچکدام از بنیان گذاران آن 8 استارتاپ، شکست آسیبزایی را تجربه نکردند. آنها مانند هر استارتاپ دیگری فراز و نشیبهایی را تجربه کردند، اما قطعا این تجارب برای آنها بهتر از داشتن یک شغل معمولی بود.
– بیشتر بخوانید: کالبدشکافی شکست استارتاپها
اما سوال اینجاست که چرا افراد بیشتری استارتاپ راهاندازی نمیکنند؟ تقریبا همه افراد آن را به یک شغل معمولی ترجیح میدهند و درصد قابل توجهی از آنها نیز به ثروت میرسند، اما چرا همه افراد نمیخواهند آن را تجربه کنند؟ در حال حاضر تعداد افرادی که به این سمت روی میآورند در مقایسه با افرادی که مهارتهای لازم را دارند بسیار کم است. در واقع اغلب برنامه نویسان مستقیما از کالج به سمت یک کار معمولی در یکی از شرکتها میروند.
با بهره مندی از تجارب Y Combinator، بیایید درباره افرادی صحبت کنیم که مطمئن نیستند میخواهند یک استارتاپ راهاندازی کنند یا خیر.
قبل از هر چیز باید بدانیم که هیچ اشکالی ندارد اگر در مورد راهاندازی استارتاپ مطمئن نباشیم. به عنوان مثال اگر هکری هستید که به راهاندازی یک استارتاپ فکر میکنید، اما نسبت به موفقیت آن تردید دارید، باید بدانید که کاملا طبیعی است. Larry و Sergey نیز قبل از راهاندازی گوگل همین احساس را داشتند. در واقع موفقترین استارتاپها آنهایی هستند که توسط افراد نامطمئن شروع شدهاند نه اقتصاددانان و تاجران!
شواهدی داریم که این موضوع را تایید میکند. بسیاری از استارتاپهایی که در آنها سرمایه گذاری کردیم، بعدها به ما گفتند که در آخرین لحظه تصمیم گرفتند که درخواست خود را ارسال کنند.
اما راه مقابله با عدم قطعیت، تجزیه آن به اجزای کوچکتر و سپس تحلیل آن است. اغلب افرادی که تمایل به انجام کاری ندارند، حدود 8 دلیل مختلف برای خود دارند که برخی از آنها موجه و برخی ساخته ذهن آنهاست. اما تا زمانی که اهمیت و بزرگی هر کدام از این دلایل را ندانید، در مورد موجه یا ساختگی بودن عدم قطعیت خود نمیتوانید حرفی بزنید.
در این مقاله قصد داریم تمام مولفههای مربوط به عدم تمایل افراد به راهاندازی استارتاپ را معرفی کرده و بررسی کنیم که کدامیک واقعی هستند. در نهایت بنیانگذاران آینده میتوانند از این چک لیست استفاده کرده و احساسات خود را پالایش کنند.
در ادامه این مقاله، به جای اینکه به شما بگوییم:”بیا تو میتوانی این کار را انجام دهی”، تمام دلایلی را که شما بر اساس آن، این کار را انجام نمیدهید را درنظر میگیریم و سپس نشان میدهیم که چرا اکثر آنها باید نادیده گرفته شوند.
1. خیلی جوان هستید.
بسیاری از افراد تصور میکنند که برای راهاندازی یک استارتاپ خیلی جوان هستند. میانگین سنی برای این کار در سراسر جهان حدود 27 سال است. بنابراین روی کاغذ میتوان گفت که یک سوم از جمعیت جهان هنوز برای راهاندازی یک استارتاپ آمادگی ندارند.
اما در واقعیت، افراد با چه سنی را باید خیلی جوان دانست؟ حد پایین این دامنه ممکن است تا 16 سال هم ادامه داشته باشد، اما بهتر است افراد با سن زیر 18 سال را به دلیل مسائل قانونی و محدودیتهای بستن قرارداد در نظر نگیرید. موفقترین بنیانگذار در Y Combinator تا کنون، Sam Altman با 19 سال سن بوده است.
با این حال، Sam Altman نمیتواند یک نمونه از افراد 19 ساله باشد. زیرا او بنظر یک مرد 40 ساله میرسید. 19 سالههایی نیز هستند که 12 ساله بنظر میرسند!
برای حالت ایدهآل یا “بالغ” نیز میتوان عدد 21 سال را منطقی دانست. این عدد یک آستانه کلی برای رسیدن به سنی است که آمادگی لازم برای راهاندازی یک استارتاپ را دارید. با این حال، این آستانه ممکن است برای افراد مختلف، متفاوت باشد.
اما چه معیاری برای اندازه گیری بالغ بودن یک فرد جهت راهاندازی استارتاپ وجود دارد؟ بعد از ملاقات با Sam Altman این احساس در ما وجود داشت که با فرد بزرگتری صحبت کردهایم. اما چه چیزی باعث میشود او را “بزرگتر” ببینیم؟
یکی از آزمایشات، مشاهده رفتارهای بچهگانه است. وقتی بچه هستید و از شما خواسته میشود تا کار سختی انجام دهید، ممکن است گریه کنید و بگویید: “نمیتوانم این کار را انجام دهم”. در حالی که معمولا بزرگسالان مجاز به گفتن این عبارات نیستند. البته ممکن است بزرگسالان نیز این جملات را به کار بگیرند، اما قطعا کنار گذاشته میشوند.
راهکار دیگر، مشاهده نحوه واکنش افراد به چالشهاست. فردی که هنوز بالغ نشده، به گونهای در برابر چالش مطرح شده از جانب یک فرد پاسخ میدهد که تسلط او را تصدیق میکند. در واقع اگر یک بزرگسال به فردی که هنوز بالغ نشده بگوید که “این ایده احمقانه است”، فرد نابالغ احتمالا محیط را ترک میکند یا سر و صدا راه میاندازد. اما پاسخ یک فرد بالغ در این شرایط معمولا این گونه است که مستقیم به چشمان طرف مقابل نگاه میکند و میگوید “واقعا؟ چرا اینطور فکر میکنی؟”
با این حال بسیاری از بزرگسالان همچنان با روشهای کودکانه به چالشها واکنش نشان میدهند. اما چیزی که کمیاب است، بچههایی هستند که مانند افراد بالغ به چالشها پاسخ میدهند. با این فیلتر میتوانید افراد بالغ در هر سنی را پیدا کنید.
2. بیش از حد بیتجربه هستید.
قبلا معتقد بودیم که بنیانگذاران استارتاپ باید حداقل 23 سال سن و چندین سال تجربه کار در شرکت دیگری را داشته باشند. اما استارتاپهایی که در آنها سرمایه گذاری کردیم نشان داد این باور غلط است!
البته همچنان برای راهاندازی یک استارتاپ، 23 سالگی بهتر از 21 سالگی است. اما بهترین راه برای کسب تجربه در 21 سالگی، راهاندازی یک استارتاپ است! در واقع این راهکار موثرتر از انجام یک کار معمولی برای درمان بیتجربگی شماست. انجام یک کار معمولی شما را به فردی تبدیل میکند که همواره به یک مدیر برای پیگیری و انجام کارهایش نیاز دارد.
بنیانگذاران Kiko یک نمونه بارز برای اثبات این حرفها هستند. آنها استارتاپ خود را پس از اتمام دانشگاه راهاندازی کردند. اما بیتجربگی آنها باعث شد اشتباهات زیادی را مرتکب شوند و در نهایت شکست بخورند. با این حال، یک سال بعد با راهاندازی استارتاپ بعدیشان، متوجه شدیم که بسیار قدرتمندتر شدهاند. در واقع اگر آن یک سال را در مایکروسافت یا حتی گوگل کار میکردند، به هیچ وجه نمیتوانستند آنقدر رشد کنند.
بنابراین به همه افراد توصیه میکنم که بعد از اتمام دانشگاه، استارتاپ خود را راهاندازی کنند. هیچ زمانی بهتر از جوانی برای ریسک کردن وجود ندارد. به احتمال زیاد شکست خواهید خورد. اما شکست میتواند شما را سریعتر از یافتن شغل به هدف نهایی برساند.
3. عزم و اراده کافی ندارید.
برای تجربه موفقیت به عنوان بنیانگذار استارتاپ، نیاز به عزم و اراده زیادی دارید. بهره مندی از عزم راسخ احتمالا مهمترین دارایی شما برای موفقیت است.
برخی از افراد به اندازه کافی برای راهاندازی استارتاپ مصمم نیستند. با این حال خیلی از افراد را دیدهایم که با راهاندازی استارتاپ خود مصممتر شدهاند. افرادی که در ابتدا با فرض فروش شرکت خود به مبلغ 2 میلیون دلار ممکن بود از خوشحالی بال دربیاورند، اما شرکت آنها اکنون حرفهایی زیادی برای گفتن در جهان دارد.
اما چگونه میتوانید تشخیص دهید که به اندازه کافی مصمم هستید یا نه؟ پاسخ این است که بررسی کنید آیا به اندازه کافی برای کار روی پروژههای خود مشتاق هستید. در واقع Larry و Sergey نیز برای راهاندازی گوگل مطمئن نبودند، اما به اندازه کافی مصمم بودند که روی این ایده کار کنند.
4. به اندازه کافی باهوش نیستید.
برای رسیدن به موفقیت به عنوان بنیانگذار به هوش سرشاری نیاز ندارید! اگر نگرانی در مورد این موضوع دارید، احتمالا اشتباه میکنید.
هرطور که فکر کنید، راهاندازی یک استارتاپ به هوش زیادی نیاز ندارد. شاید برای اثبات فرمولهای ریاضی به هوش نیاز داشته باشید، اما برای راهاندازی یک استارتاپ، نه! اگر این گونه فکر میکنید بهتر است نگاهی به سیلیکون ولی (Silicon Valley) بیاندازید. در آنجا افرادی وجود دارند که لزوما باهوش نیستند اما سعی میکنند طوری رفتار کنند که باهوش بنظر برسند! در هر صورت اگر معتقدید برای ثروتمند شدن نیاز به هوش زیادی دارید، کاملا در اشتباهید.
5. در مورد بیزینس چیزی نمیدانید.
این موضوع، معیار دیگری است که باید ضریب تاثیر آن را 0 در نظر بگیرید! برای راهاندازی استارتاپ نیازی به داشتن اطلاعات در مورد بیزینس ندارید. تمرکز شما باید روی محصول باشد. تنها چیزی که باید در این مرحله بدانید این است که چیزهایی بسازید که مردم به آن نیاز دارند. در این صورت میتوانید پول دربیاورید. سایر موارد را در حین مدیریت شرکت خود یاد میگیرید.
نکته اصلی اینجاست که تقریبا 100% استارتاپهایی که محصولی را محبوب میکنند، موفق به کسب درآمد از آن میشوند. بارها از خریداران شرکتها شنیدهایم که شرکتها را به خاطر درآمد آنها نمیخرند، بلکه ارزش استراتژیک یک شرکت، دلیل خرید آن است. در واقع اگر کاربران شما را دوست داشته باشند، همیشه میتوانید به طرق مختلف کسب درآمد کنید، اما در غیر اینصورت، هوشمندانهترین مدل کسب و کار نیز نمیتواند باعث موفقیت شما شود.
مشکل اینجاست که بسیاری از افراد نمیخواهند قبول کنند که بسیاری از جوانان 20 ساله میتوانند با ساخت یک چیز جالب که در ابتدا هیچ درآمدی ندارد، ثروتمند شوند. اما در واقعیت همینطور است.
یادتان باشد که باارزشترین حقایق آنهایی هستند که بیشتر مردم آنها را باور نمیکنند. مانند سهامهای کم ارزشی که در ابتدا هیچکس آنها را باور ندارد. بنابراین وقتی ایدهای را پیدا میکنید که میدانید خوب است، اما اکثر مردم با آن مخالفت میکنند، باید با سرعت بیشتری به سمت تحقق آن ایده بروید! به این ترتیب باید به دنبال ایدههایی باشید که محبوب هستند، اما به نظر میرسد کسب درآمد از آنها سخت است.
6. نبود همبنیانگذار.
نبود همبنیانگذار یک مشکل واقعی است. در واقع راهاندازی استارتاپ برای یک نفر کار بسیار مشکلی است. سرمایه گذاران نیز به استارتاپهای چندنفره، بیشتر اعتماد میکنند.
همچنین یادتان باشد که پیدا کردن همبنیانگذار برای استارتاپی که به تازگی در آن سرمایه گذاری شده است، کار آسانی است. بنابراین بهتر است که قبل از طی این مراحل، فردی را پیدا کنید تا از تعهد و اراده آن برای رویارویی با چالشهای مختلف اطمینان حاصل کنید.
بهترین کار برای زمانی که همبنیانگذار ندارید، این است که یکی پیدا کنید! شاید برای این کار نیاز باشد تا سفر کنید یا حتی محل زندگی خود را عوض کنید. البته پیدا کردن همبنیانگذار از طریق کنفرانس آنلاین یا چت کار درستی بنظر نمیرسد. بهتر است با فرد مورد نظر کار کنید تا بتوانید در مورد این موضوع تصمیم بگیرید.
از این رو اگر در مدرسه یا دانشگاه هستید، افراد زیادی وجود دارند که میتوانید به عنوان همبنیانگذار روی آنها حساب کنید. در سالهای بعد به سختی میتوانید چنین افرادی را پیدا کنید.
7. نبود ایده.
اگر ایده خوبی ندارید، نگران نباشید. زیرا در هر صورت اکثر استارتاپها ایده خود را تغییر میدهند. در واقع بنیانگذاران از خود ایده مهمتر هستند. ما در Y Combinator، افراد بدون ایده را نیز پذیرش میکنیم! برخی از آنها واقعا خوب بنظر میرسند و میتوان پروژه امیدوارکنندهای را به آنها سپرد.
به صورت کلی، برای موفقیت یک استارتاپ، ضریب تاثیر کمی را برای ایده آن درنظر بگیرید. مهم این است که شما در ساختن چیزها خوب باشید. در این صورت هر چیزی که بسازید خوب است!
با این حال، میتوانید ایده را هم پیدا کنید. به چیزی فکر کنید که جای خالی آن در زندگی شما احساس میشود، مهم نیست که چقدر مربوط به خود شما باشد. به عنوان مثال، Steve Wozniak برای خود یک کامپیوتر ساخت. اما در آن زمان چه کسی فکر میکرد که به کامپیوتر نیاز دارد. بنابراین نیازی که محدود اما حقیقی باشد، بهتر از نیازی گسترده اما فرضی است.
دیدگاه کاربران