چگونه به ایده‌های استارتاپی برسیم؟ (قسمت دوم)

۰۰/۰۹/۲

یکی از مهم‌ترین سوالات افراد علاقه مند به کار آفرینی این است: ” چگونه به ایده های استارتاپی برسیم؟”.  در قسمت اول مقاله بخشی از پاسخ به این سوال را از زبان پل گراهام بنیان گذار Ycombinator، اولین و بزرگترین شتابدهنده جهان، خواندیم.در این قسمت به بررسی سایر راه های رسیدن به ایده های استارتاپی […]

یکی از مهم‌ترین سوالات افراد علاقه مند به کار آفرینی این است: ” چگونه به ایده های استارتاپی برسیم؟”.
 در قسمت اول مقاله بخشی از پاسخ به این سوال را از زبان پل گراهام بنیان گذار Ycombinator، اولین و بزرگترین شتابدهنده جهان، خواندیم.در این قسمت به بررسی سایر راه های رسیدن به ایده های استارتاپی می‌پردازیم.

توجه!

اگر در برخی از زمینه‌ها پیشرو هستید و می‌توان گفت در آینده زندگی می‌کنید، راهکار دستیابی به ایده‌های استارتاپی این است که به دنبال چیزهایی باشید که به نظرتان نبود آن‌ها احساس می‌شود. اگر واقعا در حوزه‌ای پیشگام باشید، حتما چیزهایی وجود خواهند داشت که بطور واضح، فقدان آن‌ها را متوجه می‌شوید. اما چیزی که واضح نخواهد بود این است که آن‌ها ایده‌های استارتاپی هستند. بنابراین اکر به دنبال پیدا کردن ایده‌های استارتاپی هستید، فقط به دنبال پاسخ برای سوال “چه چیزی کم است؟” نباشید. همچنین پیش‌داوری را کنار بگذارید، به ویژه عبارت “این می‌تواند به یک کمپانی بزرگ بدل شود”. زمان زیادی برای اثبات این حرف مورد نیاز است. اما اگر در ابتدا به آن فکر کنید، نه تنها ممکن است باعث شود تا بسیاری از ایده‌های خوب را نادیده بگیرید، بلکه به متمرکز شدن روی ایده‌های بد منجر می‌شود.

پیدا کردن اکثر چیزهایی که وجود ندارند (جای خالی‌شان حس می‌شود)، مدتی طول می‌کشد. گاهی لازم است برای دیدن ایده‌های اطراف‌تان، خودتان را گول بزنید.

اما مشخص است که ایده‌هایی وجود دارند. این موضوع، از آن مشکلاتی نیست که نتوان پاسخی برای آن یافت. در واقع بعید بنظر می‌رسد که پیشرفت تکنولوژی در این لحظه‌ها‌ (با مواجهه با چنین ابهاماتی) متوقف شود. می‌توانید مطمئن باشید که در چند سال آینده، چیزهایی ساخته خواهد شد که شما را به این فکر وا می‌دارد: “من قبل از وجود X چکاری می‌کردم؟”

و هنگامی که این ایده‌ها پیاده‌سازی می‌شوند، احتمالا با نگاهی به گذشته متوجه می‌شوید که چه ایده‌های واضح و آشکاری بوده‌اند. کاری که باید انجام دهید این است که فیلترها و پیش‌داوری‌هایی که مانع دیدن آن‌ها می‌شود را خاموش کنید. قدرتمندترین روش برای انجام این کار، این است که وضعیت فعلی جهان را جزء فرضیات خود قرار دهید. حتی روشن‌فکرترین افراد هم اغلب این کار را انجام می‌دهند. در واقع اگر بایستید و همه چیز را زیر سوال ببرید، حتی نمی‌توانید از تخت خود به جلوی در برسید.

اما اگر به دنبال ایده‌های استارتاپی هستید، می‌توانید بخشی از کارآمدی وضعیت موجود را نادیده بگیرید و شروع به زیر سوال بردن مسائل مختلف کنید. چرا صندوق ورودی ایمیل شما پر شده است؟ چون ایمیل‌های زیادی دریافت می‌کنید یا به این دلیل که خارج کردن ایمیل‌ها از صندوق ورودی حوصله‌ سربر است؟ چرا اینقدر ایمیل دریافت می‌کنید؟ افراد مختلف با ارسال ایمیل به شما درصدد حل چه مشکلاتی هستند؟ آیا راهکارهای بهتری برای حل آن‌ها وجود دارد؟ و چرا خارج کردن ایمیل از صندوق ورودی کار دشواری است؟ چرا ایمیل‌ها را بعد از خواندن آن‌ها، نگه می‌دارید؟ آیا صندوق ورودی، ابزار کارآمدی برای انباشتن آن‌هاست؟

به چیزهایی که باعث آزار شما می‌شوند توجه کنید. مزیت اینکه وضعیت موجود را به عنوان یک پیش‌فرض بپذیرید، تنها این نیست که زندگی را (از نظر موقعیتی) کارآمدتر می‌کند، بلکه این است که زندگی را قابل تحمل‌تر می‌کند. اگر در مورد همه چیزهایی که در 50 سال آینده آن‌ها را بدست می‌آوریم اطلاع داشتید (هرچند که ندارید)، زندگی امروزی را بسیار محدود می‌دانستید. درست مانند یک فرد امروزی که با ماشین زمان به 50 سال قبل برگردد. وقتی چیزی شما را آزار می‌دهد، ممکن است به این دلیل باشد که در آینده زندگی می‌کنید.

هنگامی که مشکلی را به درستی تشخیص می‌دهید، احتمالا باید بتوانید آن را بطور واضح توصیف کنید (حداقل برای شما باید اینگونه باشد). هنگامی که Viaweb را راه‌اندازی کردیم، تمام فروشگاه‌های آنلاین بصورت دستی و توسط طراحان وب که صفحات HTML اختصاصی را می‌ساختند ایجاد می‌شدند. برای ما به عنوان برنامه نویس بدیهی بود که این سایت‌ها باید توسط نرم افزار تولید شوند.

این بدان معناست که ارائه ایده‌های استارتاپی، به طرز عجیبی، دیدن چیزهای بدیهی است. چنین مفهومی نشان می‌دهد که این روند چقدر عجیب و غریب است: شما سعی می‌کنید چیزهایی را ببینید که واضح هستند، اما تا کنون نتوانسته‌اید ببینید.

از آنجایی که کار شما در این مرحله این است که ذهن خود را از قید و بند رها کنید، شاید بهتر باشد که خیلی بطور مستقیم به مشکل حمله نکنید (یعنی کافی است تا بشینید و به ایده‌های حل مسئله فکر کنید). بهترین کار شاید این باشد که این فکر را به عنوان یک فرآیند در حال اجرا در پس ذهن خود نگه دارید، و در عین حال به چیزهایی فکر کنید که نبود آن‌ها حس می‌شود. کار کردن روی مشکلات بزرگ، عمدتا توسط حس کنجکاوی هدایت می‌شود، اما یک نسخه دیگر از شما نیز باید به شکاف‌ها و ناهنجاری‌ها توجه داشته باشد.

کمی به خودتان زمان بدهید. شما کنترل زیادی بر روی فرآیندی که ذهن شما را به یک ذهن آماده تبدیل می‌کند دارید، اما کنترل کمتری بر روی محرک‌هایی دارید که باعث پدیدار شدن ایده‌ها می‌شوند. اگر بیل گیتس و Paul Allen خود را محدود می‌کردند تا در عرض 1 ماه به یک ایده استارتاپی برسند چه می‌شد؟ فرض کنید این کار را یک ماه قبل از ظهور Altair انجام می‌دادند. آن‌ها احتمالا روی ایده‌ای کار می‌کردند که امید زیادی به آن نبود.

Drew Houston قبل از Dropbox روی یک ایده‌ای که امید زیادی به آن نبود کار کرده بود: استارتاپ آمادگی برای آزمون SAT. اما Dropbox ایده بسیار بهتری بود، زیرا هم با مهارت‌های او مطابقت بیشتری داشت و هم به صورت کلی بهتر بود.

یک راه خوب برای اینکه بتوانید خودتان را گول بزنید تا متوجه ایده‌ها شوید، این است که روی پروژه‌هایی کار کنید که جذاب بنظر می‌رسند. اگر این کار را انجام دهید، بطور طبیعی تمایل پیدا می‌کنید تا چیزهایی بسازید که وجود ندارند. ساختن چیزی که قبلا وجود داشته چندان جالب بنظر نمی‌رسد.

همانطور که تلاش برای فکر کردن به ایده‌های استارتاپی منجر به رسیدن به ایده‌های بد می‌شود، کار کردن بر روی چیزهایی که شاید برخی آن‌ها را “اسباب‌بازی” قلمداد کنند، اغلب ایده‌های خوبی را به ذهن می‌رسانند. وقتی کاری به عنوان یک بازی توصیف می‌شود، به این معنی است که به جز مورد اهمیت بودن، همه موارد لازمی که یک ایده نیاز دارد را در خود داراست. جذاب است، کاربران آن را دوست دارند و فقط مورد توجه قرار نگرفته است. اما اگر در آینده زندگی می‌کنید (جزو افراد پیشگام در یک حوزه هستید) و چیز جذابی می‌سازید که کاربران آن را دوست دارند، ممکن است بیشتر از چیزی که دیگران فکر می‌کنند مهم باشد. هنگامی که اپل و مایکروسافت کار روی میکروکامیپوترها را شروع ‌کردند، آن‌ها بیشتر شبیه اسباب‌بازی بودند. من به اندازه کافی بزرگ هستم که آن دوران را به خاطر داشته باشم؛ اصطلاح معمول برای افرادی که میکروکامپیوتر داشتند، hobbyists (اهل سرگرمی) بود. BackRub نیز یک پروژه علمی بی‌اهمیت بنظر می‌رسید. Facebook هم فقط راهکاری برای دانشجویان برای ارتباط با یکدیگر بود.

در YC وقتی با استارتاپ‌هایی آشنا می‌شویم که روی چیزهایی کار می‌کنند که احتمالا آن‌ها را در انجمن‌ها، اسباب‌بازی خطاب می‌کنند، هیجان‌زده می‌شویم. این موضوع برای ما نشانه‌ای از یک ایده خوب است.

اگر جزو افراد دوراندیش باشید (که احتمالا هستید)، می‌توانید عبارت “در آینده زندگی کن و آنچه که وجود ندارد را بساز” را به جمله بهتری تبدیل کنید:
“در آینده زندگی کن و چیزی بساز که جالب بنظر می‌رسد”

مدرسه

مدزسه

مدرسه

 

این چیزی است که من به دانشجویان توصیه می‌کنم به جای یادگیری کارآفرینی انجام دهند: کارآفرینی را با انجام آن به بهترین شکل یاد می‌گیرید. نمونه‌های موفق‌ترین بنیان‌گذارن این موضوع را تصدیق می‌کند. چیزی که باید در زمان دانشگاه وقت خود را صرف آن کنید، این است که خودتان را به سمت آینده سوق دهید. در واقع دانشگاه یک فرصت بی‌نظیر برای این کار است. برطرف کردن بخش مشکل راه‌اندازی یک استارتاپ ( یعنی تبدیل شدن به فردی که می‌تواند ایده‌های استارتاپی ارگانیک داشته باشد) با صرف زمان برای یادگیری بخش آسان کار، از دست دادن و فدا کردن فرصت‌هاست. به ویژه اینکه در واقع چیزی در مورد آن یاد نخواهید گرفت. تنها چیزی که یاد می‌گیرید تعدادی عبارت و کلمه است.

اشتراک حوزه‌های مختلف، یکی از منابع پربار ایده‌ها به حساب می‌آید. اگر اطلاعات زیادی در مورد برنامه نویسی داشته باشید و شروع به یادگیری در زمینه‌های دیگر کنید، احتمالا مشکلاتی را خواهید دید که به کمک نرم‌ افزار قابل حل هستند. در واقع احتمال اینکه بتوانید مشکلات خوبی را در حوزه دیگر پیدا کنید، 2 برابر می‌شود:

  1. افراد فعال در آن حوزه نمی‌توانند به خوبی برنامه‌ نویسان مشکلات خود را با نرم افزار حل کنند.
  2. از آنجایی که کاملا ناآگاهانه وارد این حوزه جدید شده‌اید، از شرایط موجود در این حوزه برای اینکه آن را به عنوان پیش‌فرض بپذیرید، اطلاع ندارید.

بنابراین اگر دانش‌آموخته علوم کامپیوتری هستید و می‌خواهید یک استارتاپ راه‌اندازی کنید، بجای شرکت در کلاس کارآفرینی، بهتر است در یک کلاس به عنوان مثال ژنتیک شرکت کنید. یا بهتر از آن، در یک شرکت بایوتک کار پیدا کنید. دانشجویان رشته کامپیوتر معمولا در شرکت‌های سخت افزاری یا نرم افزاری کار می‌کنند. اما اگر می‌خواهید ایده‌های استارتاپی پیدا کنید، بهتر است کاری در یک حوزه نامرتبط پیدا کنید.

یا در کلاس‌‌های دیگری شرکت نکنید و سعی کنید چیزهای جدیدی بسازید. همچنین تصادفی نیست که مایکروسافت و فیس‌بوک هر دو در ژانویه شروع به کار کردند. این ماه در دانشگاه هاروارد به “دوره خواندن” معروف است. زمانی که برای دانش‌آموزان کلاسی نمی‌گذارند، زیرا برای پایان‌ترم درس می‌خوانند.

اما فکر نکنید که باید چیزهایی بسازید تا به استارتاپ تبدیل شوند. این کار در واقع یک بهینه‌سازی زودرس است. فقط سعی کنید چیزهایی بسازید. ترجیحا با سایر دانشجویان. فقط کلاس‌ها نیستند که باعث می‌شود دانشگاه به مکان خوبی برای معرفی شما به آیندگان تبدیل شود. دور شما پر است از افرادی که سعی دارند همین کار را انجام دهند. اگر همراه آن‌ها روی پروژه‌ها کار کنید، نه تنها به ایده‌های ارگانیکی دست می‌یابید، بلکه ایده‌های ارگانیک را همراه با یک تیم بنیان‌گذار ارگانیک پیدا می‌کنید (و این مفهوم از نظر تجربی، بهترین ترکیب ممکن است).

از تحقیقات غافل نشوید. اگر یک دانشجوی کارشناسی چیزی بنویسد که همه دوستانش شروع به استفاده از آن کنند، به احتمال زیاد یک ایده استارتاپی خوب در راه است. در حالی که رخ دادن این اتفاق در مورد پایان‌نامه دکتری کمی بعید است. بنا به دلایل مختلف، هر چه یک پروژه تحقیقاتی‌تر باشد، احتمال اینکه بتواند به یک استارتاپ تبدیل شود بیشتر است. من فکر می‌کنم دلیل این امر این است که مجموعه ایده‌هایی که در قالب یک پژوهش عنوان می‌شوند، آنقدر محدود است که بعید بنظر می‌رسد پروژه‌ای که آن محدودیت را برطرف کند، برای حل مشکلات کاربران نیز کاربردی باشد. در حالی که وقتی دانش‌آموزان (یا اساتید) چیزی را در قالب یک پروژه‌ جانبی پیش می‌برند، بطور خودکار به سوی حل مشکلات کاربران هدایت می‌شوند (شاید به دلیل بهره‌مندی از انرژی بیشتری که به دلیل نبود محدودیت‌های پژوهشی ایجاد می‌شود).

رقابت

رقابت

 

از آنجایی که یک ایده خوب بدیهی بنظر می‌رسد، وقتی ایده‌ای داشته باشید، ممکن است احساس کنید که دیر کرده‌اید. اجازه ندهید این تفکر شما را منصرف کند. نگرانی در مورد اینکه دیر متوجه ایده‌ای شده‌اید، از نشانه‌های یک ایده خوب است. 10 دقیقه جستجو در وب معمولا این ابهامات را از بین می‌برد. حتی اگر شخص دیگری را پیدا کنید که روی همان موضوع کار می‌کند، هنوز هم خیلی دیر نشده است. بطور ویژه در مورد استارتاپ‌ها باید گفت که از بین رفتن آن‌ها توسط رقبا یک امر نادر است (آنقدر نادر است که می‌توانید احتمال آن را نادیده بگیرید). بنابراین تا زمانی که رقیبی را پیدا نکردید که جوری روی یک ایده متمرکز است که می‌تواند از انتخاب شما توسط کاربران جلوگیری کند، بیخیال ایده خود نشوید.

اگر مطمئن نیستید می‌توانید از کاربران بپرسید. این سوال که آیا خیلی دیر کرده‌اید، در سوال “آیا افرادی وجود دارند که به چیزی که می‌خواهید بسازید نیاز مبرم داشته باشند” مستتر است. اگر روی موضوعی کار می‌کنید که هیچ رقیبی ندارید و برخی از کاربران نیز به آن نیاز فوری دارند، شما در این حوزه پیشتاز هستید.

سوال اصلی اینجاست که آیا موضعی که در آن قرار دارید به اندازه کافی بزرگ است؟ یا مهمتر از آن، چه کاربرانی را شامل می‌شود: اگر موضع شما افرادی را شامل شود که کارهایی را انجام می‌دهند که در آینده افرادی بیشتری به آن‌ها می‌پیوندند، پس احتمالا به اندازه کافی بزرگ است و مهم نیست که اکنون چقدر کوچک باشد. به عنوان مثال، اگر چیزی متمایز از رقبا می‌سازید که روی تلفن‌های همراه اجرا می‌شود، اما فقط روی جدیدترین گوشی‌ها کار می‌کند، احتمالا حوزه بزرگی را دربر می‌گیرید.

در انجام کارهایی که با رقبا روبرو خواهید شد نترسید. بنیان‌گذاران بی‌تجربه معمولا بیش از چیزی که باید به رقبا اعتبار می‌دهند. اینکه آیا موفق می‌شوید یا نه، بیشتر به شما بستگی دارد تا رقبایتان. بنابراین کار کردن روی یک ایده خوب با وجود رقبا، بهتر از کار کردن روی یک ایده بد در یک حوزه بی‌رقیب است.

تا زمانی که ایده‌ای دارید که دیگران در انتظار آن هستند، نیازی نیست نگران ورود به یک “مارکت شلوغ” باشید. در واقع اینجا یک نقطه امیدوارکننده برای شروع است.گوگل از این نوع ایده بهره می‌برد. ایده شما باید دقیق‌تر از این باشد که “ما قصد داریم یک x بسازیم که بد بنظر نمی‌رسد”. شما باید بتوانید آن را در قالب چیزی بگنجانید که کاربران در انتظار آن هستند. بهترین حالت زمانی است که می‌توانید بگویید آن‌ها شهامت پیروی از اعتقادات خود را نداشتند و برنامه شما همان کاری است که اگر از بینش خود پیروی می‌کردند، آن را انجام می‌دادند. همین اتفاق برای گوگل نیز افتاد. موتور جستجویی که استفاده از آن باعث شد تا از کاری که کاربران قبلا برای جستجو انجام می‌دادند اجتناب کنند (به ویژه اینکه هر چه این جستجو بهتر انجام شود، کاربران سریع‌تر کارشان با آن تمام می‌شود).

ازدحام و شلوغی یک مارکت در واقع یک نشانه خوب است. زیرا هم به این معنی است که تقاضایی وجود دارد و هم اینکه هیچ یک از راهکارهای موجود به اندازه کافی خوب نیستند. یک استارتاپ نباید انتظار داشته باشد که وارد مارکتی شود که بطور آشکار بزرگ است و در عین حال هیچ رقیبی در آن وجود نداشته باشد. بنابراین هر استارتاپی که موفق می‌شود یا وارد بازاری بارقیب می‌شود، اما به سلاحی مخفی مجهز است که همه کاربران را جذب می‌کند (مانند گوگل)، یا وارد بازاری می‌شود که کوچک بنظر می‌رسد اما بزرگ خواهد شد (مانند مایکروسافت).

 

دیدگاه کاربران

پیام‌های حاوی کلمات رکیک و توهین آمیز منتشر نخواهد شد